شنل قرمزی

شنل قرمزی دستهایش را شست....

این بار گرگ به خانه نرفته بود.....

ماه بوی خون می داد...

ردپا

روزی که درد، داغ می شود.... بند می آید این لخته های قطره قطره.....


/و من/ بی ردپا می شوم.....

ــــــــــ

مدتی نخواهم بود....






پ.ن: این پست، حذف که نه، ویرایش می شود...

من

مهم نیست هزار تکه شدن چینی دلم.... چشمان خدا بند می زند مرا........

 و من، مؤمن می شوم روزی......رها.....

پسرک

پسرک گل فروش.... گلهای کاغذیت را به باد بسپار...... شهر من تمام کبریت هایش را سوزانده........

 یخ بسته ایم.......

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: 

امروز خدا را دیدم....


زیر بارش شور مهربانیت.....گل های کاغذیش را جان می داد....
.
.
.
خدا دستان تو بود….... لبخند می کشید برای پسرک....

من امروز خدا را دیده ام....

جارو برقی

ایستاده ام..... 

خاطرات ات را تکه تکه می کنم و بخوردش می دهم.....

حالا جاروبرقی مانده و هضم یک دنیا بغض دهان بـاز............خاموش.....

رادیو

پیچ رادیو را می چرخانم...... 

خش خشــ ــ ــــ خاطرات گم شده زیر قدم های زمان......

گنجیشگ های آغشته به لالایی......

برف

بارش برف..... رد خال های خاطره....

 و من که زیر بارش نگاهت، همزاد برف شده ام........ 

سپید.....

.

.

.

.

پ.ن: امشب باز باریدن گرفت....تلاش می کرد خال هایمان را پاک کند.....نمی دانست که ابدی شده ایم.....