ماشه

بالاخره یک نفر باید ماشه رو بکشه... یه نفر هم باید مغزش رو دیوار بپاشه.....

.

.

.

.

.

.

.

.

 تهش هر دوتا دیوار اتاق قرمز می شن....

جا مانده ام.....

جا مانده ام از خودم...

تو یادت نیست کجا جا گذاشتم اش....

.

.

.

.

.

.

.

شاید.... باید.....کف دستانت را ببینی.....

5500 سال پیش...


5500 سال پیش... 

همه چیز فرق داشت.... 

غیر من و تو...

ما همان دایناسورهای در حال انقراض دنیاهایمان بودیم....


.

.

.

.


انقراض من و تو مدتها بود که شروع شده بود.....






خاطره....

بوییدن خاطره های شکلاتی...


تلخ....


  شیرین....


     خالصــــ ـــ ـ...