هــــآ

هوایم بوی نفسهایت را دارد... و من بوی نا گرفته ام بس که در خود، هـــــا، کردمت.... شاید که تکرار شوی......

خیانت

انسان از خدا نمی ترسد... از خودش می ترسد....

از خیانت هایی که به خودش کرده است.....

قلط

می نویسم.....با املای غلط..... کلمات زشت......سنگین......چرند....


کلمات هم حق آزادی دارن...... رها از صحیح بودن....  صحیح شدن...

مگر نه اینکه آزاد می کنن.......مگر نه اینکه همیشه در بندهای خط خطی سیر می کنن...

 مگر نه اینکه....


قلط......زشت....ثنگین....چرند.......



پ.ن: هیچ وقت با خط های زیگزاگ قرمز و سبز ورد، تا نکردم....

تفاله

 و درست، همین جا...... تمام بودنم را خرج کرده ام....

خارج شو از تفاله های من...، 

/که من/ به همین هم راضی ام.......

قر ض

لعنت به این دنیای خسته.......

بلند قدی هایم ، به پای پنجره ها نمی رسد انگار........

خدا، دستانت را قرض بده.......

تکلف

با تکلف می نویسم ..... این آزارم می دهد.....، چه ساده ،  ساده گری ام پنهانِ  صد لایه شده.... 

قیچی کلماتم هم کاری از پیش نمی برند.../که/....


 به خدا  من راضی ام به صـــّد درندگی از این بندگی...





پ.ن: خسته ام...



پنجشنبه

و باز پنجشنبه...... 

سودای دل گمشده در چهارشنبه گی ها.........


دلم نیم رکعت نماز می خواهد.... حتی اگر...... /شکسته/....

ارغوان

دفترم را شام موشی می کنم...

چشمانم جویده شوند.... 

و شاید.....

کمی ارغوانی.....



پ.ن: /بی خود /سودای بزرگ بودن داشته ام....