ــــــــــ

مدتی نخواهم بود....






پ.ن: این پست، حذف که نه، ویرایش می شود...

من

مهم نیست هزار تکه شدن چینی دلم.... چشمان خدا بند می زند مرا........

 و من، مؤمن می شوم روزی......رها.....

پسرک

پسرک گل فروش.... گلهای کاغذیت را به باد بسپار...... شهر من تمام کبریت هایش را سوزانده........

 یخ بسته ایم.......

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن: 

امروز خدا را دیدم....


زیر بارش شور مهربانیت.....گل های کاغذیش را جان می داد....
.
.
.
خدا دستان تو بود….... لبخند می کشید برای پسرک....

من امروز خدا را دیده ام....

جارو برقی

ایستاده ام..... 

خاطرات ات را تکه تکه می کنم و بخوردش می دهم.....

حالا جاروبرقی مانده و هضم یک دنیا بغض دهان بـاز............خاموش.....

رادیو

پیچ رادیو را می چرخانم...... 

خش خشــ ــ ــــ خاطرات گم شده زیر قدم های زمان......

گنجیشگ های آغشته به لالایی......

برف

بارش برف..... رد خال های خاطره....

 و من که زیر بارش نگاهت، همزاد برف شده ام........ 

سپید.....

.

.

.

.

پ.ن: امشب باز باریدن گرفت....تلاش می کرد خال هایمان را پاک کند.....نمی دانست که ابدی شده ایم.....

آدامس

یک بسته آدامس ریلکس.... می جوم تمام خودم را.....

 کـشـــ ــ ــــ  می آید بی اعتنایی....



قدم هایت....

مغز درد.......

صدای قدمهایت روی مغزم.... 

لابد برای همین است این مغز درد شش سانتی...

 پاشنه ی قدمت لای شیارهایش گیر کرده است...... لابد برای همیـــ ــ ـ......