مقروض

من مقروض به خودممم....

ربا کرده ام خودم را..... تا ابد بهره می دهم....

شلاق

عطرهـــا بوی شلّاق می دهند....هر نفس، یک خط........






پ.ن:چی بگم....

 

خسته....

عادت کرده ام به طوفان... به اینکه هر از چند گاهی سر چیزی دندونام بربزه تو دهنم.... و باز برای یه مدت تب و درد دندان در آوردن داشته باشم و تا دوباره..... 

حالا نه که از رو برم... که اگه اینجور بود که اینجا نبودم....هستم حتا با دهانی به تورم ذهنم...


 بی نهایت خسته ام..... بیشترر از هر چیزی،از خودم..... نیاز به زمان دارم... خیلی زیاد... اما..... 


عادت به اینجور پست ها ندداشتم... اما از عادت ها هم خسته ام.... 


خوبه که خدا هوام رو داره...رک که بخوام باشم، مسئله لیاقت نداشته ی من نیست، لطف خودشه... . تو این بی حواسی اگه اون حواسش نباشه که رسما به بادم....



پ.ن: به همه ی دوستام سر زدم، اما نتونستم کامنت خاصی بزارم، به مهربانیتان ببخشین....

پ.ن2: تغییر...تغییر...تغییییر....

پ.ن3:قصه ی اجباریِ تکراریِ این روزهای من : باز یه مدت نخواهم بود....



مؤذن...

دل سخت گرفته است......


این قد قامت الصلاِة های شکسته......... 


مؤذن، کمی اذان بگو.......




شلوغ- پلوغ

دستان شلوغ-پلوغ ات را به من بسپار....

سر این پیچ، چند تکه احساس منتظر ماست...

آرام می گیرم....

در این تنهــــا شلوغ آرامش......

لختگی

نه که بغض... این گلو را بهت گرفته..... 

چه فرقی می کند... شاهرگ را هم بزن... 

تنها لختگی فوران می کند....

آفتابی

آفتابی کلاهم  را تا پس چشمانم می کشم.... 

خسته از این آسمان های پرستاره....... 

کمی تاریکی می خواهم .... تا خودم را هم نبینم حتا.... 

و شاید تو را.....

ــــــــــــ

و باز مدتی نخواهم بود...





پ.ن: من 64 هستم.... به همین سادگی.... به همین گنگی...