خانه عناوین مطالب تماس با من

هزار توی نیمه روشن من

هزار توی نیمه روشن من

درباره من

اینجا می نویسم.... از خودم و از تمام درگیری هایم.... درگیری های ذهنی که تمام عمر داشته و نداشته ام را به پایشان ریخته ام.... و.... می نویسم از تو....‌ آرام می گیرد تمام این پریشانی ها... ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • تــابــســتــونــی
  • دل نوشته های آینور
  • یـ ـک آدمـ
  • چـ ــار سـ ـو
  • شهادت دروغ
  • آنــــــــــسه
  • هفت‌شنبه باکره
  • دو خرمالو و سه هزار هایکو
  • توهمات نوستالژیک من

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • موعود
  • تبعید
  • سمباده
  • خدایان
  • !
  • غلیظ
  • بهار
  • حزن
  • سبز
  • ماشه
  • جا مانده ام.....
  • 5500 سال پیش...
  • خاطره....
  • حاشیه
  • خاکستر....

بایگانی

  • بهمن 1392 4
  • مهر 1392 1
  • شهریور 1392 1
  • فروردین 1392 1
  • آذر 1391 2
  • آبان 1391 4
  • مهر 1391 4
  • مرداد 1391 1
  • خرداد 1391 3
  • اردیبهشت 1391 2
  • فروردین 1391 2
  • اسفند 1390 1
  • بهمن 1390 9
  • دی 1390 3
  • آذر 1390 9
  • آبان 1390 5

آمار : 13916 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • موعود سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 19:44
    اینجا که نشسته ام.... نفس چشمانم ارام گرفته .... دنیا یادش رفته بچرخد..... دوربین ها تکیه زده اند.... و من حسی از آزادی موعود را پک می زنم... با همان بوی بلک.... گرم و تلخ و شکلاتی....
  • تبعید جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 12:37
    محروم سکون و تبعید شده در نبض حرکت..... دلم کاناپه می خواد.....از همونها که واقعیش فقط مال فیلماست..... . . . . و کمی طعم تلخ و شیرین چشمهایت....
  • سمباده یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 18:57
    قدرت کلمه حکم خفقان میاره!! تا میای به خودت به جنبی، می بینی از ترس زدی کنار و اونقد خیره موندی که تمام چشمهات زنگار بسته..... سخت میشه برات پلک زدن... جیر و جیر مفصلات حسابی توو ذوقت میزنه... تهش.... تهش بستگی داره.... یکی مثل من همیشه عاشق سمباده کاری بوده.... اصن برا همین رشته چوب رو انتخاب کرده بودم.... خوب سمباده...
  • خدایان یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 18:29
    آدم و خدایانش به قول مرجان فولادوند: مگر نه این که مهم ترین دغدغه ی ما همین است؟ ما و خدایانمان؟ خدایان ترس......
  • ! یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 09:30
    Making load....!!!
  • غلیظ چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 18:02
    حکایت سفر های بی پایان من ، غلیظ هستند و سنگین. درست مثل تمام سیگارها و پک های نزده ام...که داغ هایشان سنگینی می کنند بر ریه های نفس هایم... سفر..... در خودم... اینجا که ایستاده ام... تمام ترس هایم برعکس شده اند...... و من به واژگونی لحظه ای لحظه هایم اخت شده ام... باز گشته ام.... سرد و سنگین و آتشین... آتش سرد.....
  • بهار پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 22:36
    رو به بادهای بهاری.... منتظر به بوی تو........انتظار پک می زنم...
  • حزن دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1391 12:30
    حزن معصوم یک رویا ی یتیم شده در من... . . . . . هنوز می چرخد و بازی می کند.... . . . چرخ، چرخ.... عباسی... خدا منو نندازی.... چرخ..... چرخ.....ع..با..سی....خدا....منو.....
  • سبز یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1391 17:20
    و من روزی خورشید را در این شب می تابانم..... " سبز خواهم شد... ، میدانم ، میدانم ، میدانم...."* ..................... پ.ن:* فروغ
  • ماشه جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 20:07
    بالاخره یک نفر باید ماشه رو بکشه... یه نفر هم باید مغزش رو دیوار بپاشه..... . . . . . . . . تهش هر دوتا دیوار اتاق قرمز می شن....
  • جا مانده ام..... دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 20:03
    جا مانده ام از خودم... تو یادت نیست کجا جا گذاشتم اش.... . . . . . . . شاید.... باید.....کف دستانت را ببینی.....
  • 5500 سال پیش... جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 13:44
    5500 سال پیش ... همه چیز فرق داشت.... غیر من و تو... ما همان دایناسورهای در حال انقراض دنیاهایمان بودیم.... . . . . انقراض من و تو مدتها بود که شروع شده بود.....
  • خاطره.... جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 15:48
    بوییدن خاطره های شکلاتی... تلخ.... شیرین.... خالصــــ ـــ ـ...
  • حاشیه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 04:37
    حاشیه ها سهم هزار بارگی ما.... . . . . . . . عادت به متن بودن نداریم.... گوشه گیریم همیشه....
  • خاکستر.... جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 19:08
    خاکستری می پوشم..... خــــــــاکــسـ ــ ـ تر پوشم..... به همین راحتی..... پ.ن: حرفهای خاکستری.....حوصله های خاکستری.... داغ های خاکستری.....خاطر خاکستری..... من.، خــــــاکــــــستری....
  • بازجویی/// یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 13:12
    نه که دنبال بودنت له له بزنم.... اما ای کاش می اومدی اقلا حالیم می کردی که رفتن هم شاید دلیلی داره.... که اینجوری غرقم نمی کردی تو تاریکی این بی دلیلی... این سخته.... سخته هر روز با این علامت سوال های تاریک طرف شدن.... هی بازجوی می کنم خودم رو به جای تو... اما.... بی فایده است.... این صندلی تو را کم دارد.... حالا نه...
  • مقروض شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 02:57
    من مقروض به خودممم.... ربا کرده ام خودم را..... تا ابد بهره می دهم....
  • شلاق سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 22:01
    عطرهـــا بوی شلّاق می دهند.... هر نفس، یک خط........ پ.ن:چی بگم....
  • خسته.... دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 02:41
    عادت کرده ام به طوفان... به اینکه هر از چند گاهی سر چیزی دندونام بربزه تو دهنم.... و باز برای یه مدت تب و درد دندان در آوردن داشته باشم و تا دوباره..... حالا نه که از رو برم... که اگه اینجور بود که اینجا نبودم....هستم حتا با دهانی به تورم ذهنم... بی نهایت خسته ام..... بیشترر از هر چیزی،از خودم..... نیاز به زمان...
  • مؤذن... جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 01:34
    دل سخت گرفته است...... این قد قامت الصلاِة های شکسته......... مؤذن، کمی اذان بگو.......
  • شلوغ- پلوغ چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 22:34
    دستان شلوغ-پلوغ ات را به من بسپار .... سر این پیچ، چند تکه احساس منتظر ماست ... آرام می گیرم .... در این تنهــــا شلوغ آرامش ......
  • لختگی پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 01:44
    نه که بغض... این گلو را بهت گرفته..... چه فرقی می کند... شاهرگ را هم بزن... تنها لختگی فوران می کند....
  • آفتابی چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 21:38
    آفتابی کلاهم را تا پس چشمانم می کشم.... خسته از این آسمان های پرستاره....... کمی تاریکی می خواهم .... تا خودم را هم نبینم حتا .... و شاید تو را.....
  • ــــــــــــ شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 22:54
    و باز مدتی نخواهم بود... پ.ن: من 64 هستم.... به همین سادگی.... به همین گنگی...
  • شنل قرمزی شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 22:51
    شنل قرمزی دستهایش را شست.... این بار گرگ به خانه نرفته بود..... ماه بوی خون می داد...
  • ردپا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 11:59
    روزی که درد، داغ می شود.... بند می آید این لخته های قطره قطره..... /و من/ بی ردپا می شوم.....
  • ــــــــــ یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 19:26
    مدتی نخواهم بود.... پ.ن: این پست، حذف که نه، ویرایش می شود...
  • من یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 19:23
    مهم نیست هزار تکه شدن چینی دلم.... چشمان خدا بند می زند مرا........ و من، مؤمن می شوم روزی...... رها.....
  • پسرک یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 19:12
    پسرک گل فروش.... گلهای کاغذیت را به باد بسپار...... شهر من تمام کبریت هایش را سوزانده........ یخ بسته ایم....... . . . . . . . . . پ.ن: امروز خدا را دیدم.... زیر بارش شور مهربانیت.....گل های کاغذیش را جان می داد.... . . . خدا دستان تو بود….... لبخند می کشید برای پسرک.... من امروز خدا را دیده ام....
  • جارو برقی یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 19:09
    ایستاده ام..... خاطرات ات را تکه تکه می کنم و بخوردش می دهم..... حالا جاروبرقی مانده و هضم یک دنیا بغض دهان بـاز............خاموش.....
  • 52
  • صفحه 1
  • 2