آدامس

یک بسته آدامس ریلکس.... می جوم تمام خودم را.....

 کـشـــ ــ ــــ  می آید بی اعتنایی....



قدم هایت....

مغز درد.......

صدای قدمهایت روی مغزم.... 

لابد برای همین است این مغز درد شش سانتی...

 پاشنه ی قدمت لای شیارهایش گیر کرده است...... لابد برای همیـــ ــ ـ......


دوربین

 درگیرم با خودم با این دنیایی که درست کرده بودم برا خودم و حالا داره کش می اد دنباله ی پریشونش... لعنت به همه ی حس های دنیا که اخر می شه این بدبختی و فلاکت... که شده تمام شرافت از دست داده ام.... که شده این دوربین های لعنتی که اینگار بیست و چهار ساعته زوم کردن روی این کله ی بی سر من ........ بابا به خدا من نقش اول نبودم که..... اشتباه شده.... من همش روزو بودم از صبح ازل تا اخر و الدهر....من نقش اول نبودم.........بکش کنار اون دوربین لعنتی رو........

.
.
.

کو سنگ هام؟... کو، کجا بردیشون، هان؟... کجای راه انداختیمشون... حالا بگو با این دستای خالی چجوری خورد کنم این تک چشم زهرماری رو......

.

.

.

.

کات ....،بزار قد یه پلک آزاد باشم...
.

.

.

.


اقلا پلک بزن تا کور نشی لعنتی.... 

.

.

ب ک ش ک ن ا ر اون دوربین لعنتی رو....

جنین

جنینی که هر شب در تاریکی تنهایی من، تکرار می شود ، هر صبح از لرز مرثیه هایم 

می برد بند نافش را....


با دستانی نارس و دو دو چشمانش.....

کلمه

ذهن کاهی من، سرشار از لکنت گردبادها یست که

 توهم می خورند و کلمه بالا می آورن....

 

/و...../

 

امـان از  کلمه های بی دهان.....




پ.ن: ـــــــــــــــ 

یلدا

یلدا فقط ، یک شب بود،..........  

/مــا/، 

به چله های بی پایان نشاندیمش....



 و شاید خورشید الزایمر گرفته بود......

هــــآ

هوایم بوی نفسهایت را دارد... و من بوی نا گرفته ام بس که در خود، هـــــا، کردمت.... شاید که تکرار شوی......

خیانت

انسان از خدا نمی ترسد... از خودش می ترسد....

از خیانت هایی که به خودش کرده است.....