کو سنگ هام؟... کو، کجا بردیشون، هان؟... کجای راه انداختیمشون... حالا بگو با این دستای خالی چجوری خورد کنم این تک چشم زهرماری رو......
.
.
.
.
کات ....،بزار قد یه پلک آزاد باشم...
.
.
.
.
اقلا پلک بزن تا کور نشی لعنتی....
.
.
ب ک ش ک ن ا ر اون دوربین لعنتی رو....جنینی که هر شب در تاریکی تنهایی من، تکرار می شود ، هر صبح از لرز مرثیه هایم
می برد بند نافش را....
با دستانی نارس و دو دو چشمانش.....
ذهن کاهی من، سرشار از لکنت گردبادها یست که
توهم می خورند و کلمه بالا می آورن....
/و...../
امـان از کلمه های بی دهان.....
پ.ن: ـــــــــــــــ
هوایم بوی نفسهایت را دارد... و من بوی نا گرفته ام بس که در خود، هـــــا، کردمت.... شاید که تکرار شوی......